-
برگرد
چهارشنبه 4 دیماه سال 1387 07:24
برگرد نارا...برگرد از این راهِ بی حصار...خورشیدکِ ما آنقدرها هم مهربان نبود! خاطرم هست هنوز نفسهای واپسین آن فروردین را ! تقویمِ دلگرفته ی ما هنوز بر بهمن رجعت...بر خردادِ دیدار خیره مانده...و مردادِ عشق تا مردادِ گسستن را دوره می کند .این تقویم ِفراموش هم اما مثل چشمهای تو، هرگز حادثه ی گسستن را باور نکرد.هرگز از...
-
پاییز
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 00:08
پاییز به پایان است نارا. دستهای من اما، هنوز رنگارنگِ ناتمامیِ این شعرواره ها مانده اند. برگ برگِ این پاییزی ترین دفتر بی برگ را می بارم از ابرهای کویریِ دریا نما. نارا...دیگر نه من اشکهای بی قافیه تو را می سرایم، و نه چشمهای تو هراس ِ لحظه های فاصله را آیینه می شوند. ما در بن بست ترین گذرگاهِ نفس، هم پرواز هزار...
-
نگاه
شنبه 9 تیرماه سال 1386 17:10
نگاهم کن نارا.هرم نفسهایت هنوز بر شیشه ای این لحظه های ناتمام می نشیند.بر من بتاب،فانوسِ نگاه برمگیر از شبانه نمناکِ چشم های من. نگاهم کن از پس تصویر مردد سقوط، در این کهنه آیینه بی قاب.نگاهم کن از پشت این پنجره های ترک خورده نیمه باز. نارای من،نگاه کن.به این واژه های ناصبور، که در بند بند شعر من فریاد میشوند. به...
-
خلوت
شنبه 9 دیماه سال 1385 06:42
در خلوتی پنهان سر باید داد،این آشناترین ترانه را نارا،در این ترانه باران سبز،و دریاوار، دل باید سپرد،به زلال یک حضور،در سکوت این فراموش ترین مرداب خیال. نارای من.نارای ما!نارای ناسروده های ناگفتنی،نارای لحظه های نگاه و نفس،نارای اشکهای پنهانی،نارای همیشگی های آشنا،چه ستاره وار لبخند می زنی به یگانه ماهِ این آسمان...
-
میلاد
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 02:41
نارای من! یک نفس باقیست! به یک تکرار...یک دوباره...یک ورود!یک نفس باقیست نارا...به من،به تو! این دوباره ها برای من آغاز است و برای تو هزارباره های مدام.تو دوباره نمی شناسی.تو یکبار،به یکباره،با من یکی شدی...و این یکبار را نه پایانی است و نه دوباره آغازی! من اما، تکرار می شوم باز.و شکوفیدن از سر می گیرم، در خلوت این...
-
مرا ببخش...
شنبه 16 مهرماه سال 1384 06:07
نارا مرا ببخش! من با تو قصه درد می گفتم...من با تو می شکستم، و تو نارا...شکستنی نبودی! از آن روزهای آشنا..از آن شبهای ستاره...از آن لحظه ها برایت خواهم گفت...که هر سپیده، دخترکی با پیراهن حریر، پنجره های قصر نقره ای را می گشود.از رویاهای برفی، از آرزوهای ناچیده... نارا مرا ببخش! رهایت نکردم هرگز، که ماندنت قانون بود....
-
سوگند
سهشنبه 7 تیرماه سال 1384 08:10
امشب نارا، تورا در یاسهای سپید کفن خواهم کرد، تا دگر بار تولد یابی،از یاس...به یاس. چرا واژه ها از من فرار می کنند نارا؟ شاید هراس حس مشترکی است بین ما.این همه شعر به چه کار این دل می آید؟ شـــــعر مگر چیــســت نــارا؟جز دو سه واژه نابالغ که به حرمت ردیف و قافیه با هم مدارا می کنند؟غربت مگر جز این است که در رویا سرشار...
-
سکوت
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 11:44
می دوم،در خلاف جهت عقربه های ساعت.و اینچنین می گریزم از گریز،نارا این سکوت هزار پاره من است که می بارد امشب.و در یک کوچه بن بست، تویی که می خوانی....یا شاید می گریی نارا!در پس این نفسها، درست در لحظه خمش ِ ملایم شاخه درخت سیب، کسی سکوت مرا سنگسار می کند.کسی سایه ها را می دزدد.سایه ام را به تو می سپارم، نارا! یادت باشد...
-
نــــیلوفرانه
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 12:50
لبخند کن نارا، هیاهو بساز! میدانم که در هر ذره وجودت ولوله ای است امشب.چشمهایت را به خستگی خاموش خواب مسپار که تو امشب سبکبالی. آه نارا...نارا...این خانه به پایکوبی عادت ندارد، اینجا را برای اشک ساخته اند.پس بی مکان بخند.بگذار بدانند و حسودی کنند.بگذار پست باشند و سقوط کنند.بگذار در جامه متعفن خود بپوسند نارا.بگذار...
-
دیوار
جمعه 18 دیماه سال 1383 11:53
هوا سرد است نارا! سردتر از دستهای من، که بی حاصل بر این دیوار ها پنجه رهایی می کشند.اینجا زمستان است نارا، و آنجا بهار.یادت می آید؟ که می گفتی شماره روزها از دستت بیرون شده؟ حالا من نارا، زیر سایه شوم این سقف که آسمان را از چشم می دزدد، شب و روز را گم می کنم. هنوز هم مهتاب، کورسویی بیش نیست،و همان هم چشم را...
-
خیانت
جمعه 20 آذرماه سال 1383 13:33
نه نارا! باز با نگاه با من سخن مگو،پافشاری مکن نارا،نمی توانم! نارا مرا شکستند.من سپید بودم نارا....سرو بودم...مرا از ریشه سوزاندند. تو بهتر میدانی نارا، که گناه را که کرد. تو دیدی نارا،تو هم شکستی.تو طعم اشک را میدانی..پافشاری مکن نارا. نارا دیگر گذشت.تمام شد.روزهای خورشید،شبهای ستاره،نفسهای عمیق...همه باران شدند...
-
کاش
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1383 14:55
کاش بودی نارا.کاش شراره میزدی.کاش وجود می شدی... چند روزی است نارا،که دستهایم عطر بهار نارنج می دهند.دیوارها ایستاده نگاهم میکنند.حال غریبی است نارا...حس میکنم در راهی! دیگر بریده ام نارا.خسته ام.خسته از این آدم نماهی که یکشبه شعور را معامله می کنند.از این ها که به شرف ناداشته شان قسم می خورند.نارا خسته ام.پیشانیم...
-
خواب
دوشنبه 11 آبانماه سال 1383 14:26
بیدار شو نارا.مگر نمی شنوی؟ دارند می آیند...دارند می رسند...بیدار شو نارا...قدمهاشان هیبت دارد, می ترسم نارا, می ترسم. نه, من اینجا نمی مانم. نگاهت با من نیست نارا, گوش به من بسپار یک دم.نماز چشمانت قضا می شود.بیدار شو.قبله را باید یافت نارا...دارند می آیند. گوش کن می شنوی؟ باز دارند زمزمه را حراج می کنند.کسی دارد می...
-
شب
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 15:12
باز شب شد نارا..باز سیمهای خاردار دور من می رقصند.فریاد می شوم نارا...میشنوی؟ نارا میدانی؟ روزگار فخر می فروشد.انگشتها اشاره می شوند.کسی جا می ماند.من می دانستم نارا...می دانستم بگو نارا...بگو که آنجا هنوز هم سنگها از جنس شیشه اند...گفته بودی که هر سپیده , طلوع می شوی.پس چرا نارا؟ چرا اینجا هنوز هم شب می شود؟ سقوط می...
-
انتظار
شنبه 25 مهرماه سال 1383 06:55
خالی شده ام نارا. خالی از تو. از درون می پوکم...باکی نیست! دیر کرده ای نارا..قرارمان این نبود...قرار نبود پنجره زیر نگاه انتظارم خرد شود...قرار نبود این دیوارها به دلواپسی من بخندند... آه..نارا...نارا...اینجا صدای آینه می آید...صدای برگ...دخترک آواز می خواند نارا....می شنوی؟ رویاهایم خراش برداشته اند...تصویری...
-
سیب
شنبه 25 مهرماه سال 1383 01:30
سلام نارا! دارم پوست می اندازم نارا،زیر این درخت سیب.سیبها لک شده اند.سیبهای سبز.سیبهای سرخ.سیبهای زرد... چه نزدیک بودی! سیبها را می شد چید.قفس را می شد شکست.چه ساده بودی نارا .یادت می آید؟ نارا.پنجره نگاه را میان دیوار طوسی یادت می آید؟ بندهای رخت را.بام غریبه ها را، که همیشه کوتاهتر بود. با من مگو از جاده که من همه...