نارا...دیگر نه من اشکهای بی قافیه تو را می سرایم، و نه چشمهای تو هراس ِ لحظه های فاصله را آیینه می شوند. ما در بن بست ترین گذرگاهِ نفس، هم پرواز هزار پروانه بال می گیریم، تا دلتنگی های ناتمام را به آخرین بیتِ صدا هجرت کنیم .
پاییز به پایان است نارا...با من بگو، که این دخترکِ زاده بهار، به رسم کدامین عادتِ ناآغاز، اینچنین بیقرار پاییز است؟ این دل نوشته های آسیمه، این یادمانه های مکرر، حلول کدامین مهتابِ خفته به ابر را بهانه می گیرند؟ با من بگو نارا، این خسته قدمهای اکنون، شولای بلند سکوت را تا سایه سار ِ کدام سپیدار ِ فردا بر دوش می کشند؟
هیچ نمی گویی نارا...هیچ نخواهی گفت...آرزوهای پاییزیمان را به آوَند آبی ِ خیال می سپاری و سیب می چینی از ستاکِ خاطراتِ در خاک. پرنیانِ پیراهن ِ تو پر از عطر سیب است و من هنوز هبوط حوای شعر را به این سکوتِ بی سرزمین باور نمی کنم. تو به تکرار ِآغوش ِمن کوچ می کنی نارا... و من از زوالِ ترانه های جاری به این برگ ریز ِ آتش فام می گریزم... تو به اندوه خاکستریمان می خندی و من،با دستهایی پر از تو، از خالی ِ این گم کرده های نابود عبور می کنم.
نارای من...تو از کابوس سالهای بی فصل و بی همسفر چه می دانی؟ من از پاییز ِ شعرآسای خاطره دل نخواهم برید...از این شادگونه های غمگین سفر نخواهم کرد...بگذار دلخوش همین ردپای مردد و محو، تا ختم این جاده بی پایانِ آشنا سفر کنم. بگذار از رنگینه های رویا سرریز باشم و در خواب بمانم تا آخرین صبح ِ همیشه. بگذار بیتابِ نگاه روشنی باشم که تاب ِ مرور دیروز را به تاریکی چشمهای بسته بخشید.
نارای من...درآستانه شتابِ این سکون ِ سرد، پاییزی ترین آواز ِ احساس را هم نوای من باش...من از پس این برگبار بی عبور، از آوای ابرهای کهنه، می شنوم، که تا زمستانِ انتظار، تنها یک برگ باقیست.
پاییز به پایان است نارا..
.
س
ل
ا
م
زیباست به اندازه زیبایییییییییییییییییییییییی
موفق باشید
خوشحال می شم بهم س بزنیییییی
با تقدیم بهترین ها
سلام و درود بر دختر صحرا نیلوفر امیدوارم سلام مرا بپذیری من ارزوی بهترینها را برای تو میکنم موفق باشی
سلام
mamnoon az lotfet.
matalebet kheyli girast
rasti midunam mibakhshid ke bedune etela logotuno gozashtam
سلام نیلوفر خانم من آپ کردم حتما بیا
راستی توی وبلاگم عضو شو باشه
دمت گرم
کورش کبیر :ای آدمی زاد، هر که باشی و از هر کجا که بیایی، و از آن هر زمان که باشی، زیرا می دانم که خواهی آمد، من کورشم، که برای پارسیان این کشور پهناور را ساختهام، پس به این مشت خاک، که تن مرا پوشانده، رشگ مبر هرکس که آهنگ ویرانی آرامگاه مرا کند، اهورا مزدا او را نابود کن
از این همه نظر هر کسی حسودیش میشه تبریک میگم /خیلیا دوست دارن/همینطور شعراتو من یکی
سلام
روزای آخر... منتظرم
سلام
از اینکه وبلاگی با این همه زیبایی می بینم جای بسی تقدیر از شماست.
اما نارا،همهی ما نارای در وجود خود داریم که صادق ترین احساسمان است و سنگ صبور ما،بارها شده که من نیز با او خلوط کرده ام وشکایت از خودم که چرا او را در شبی گرفتار کردم و با شرمندگی نارای خود را در آغوش گرفتم،واو هیچ وقت آغوشش را برایم نبست و همیشه با آغوشی باز و لبخند من را پذیرفت و راهنمایی کرد.
بله نارای من همان فطرت پاکی است که او را با اینکه در شب خود فرو بردم ولی هیچ گاه به من بی احترامی و بی وفایی نکرد،دوستش دارم و سعی خواهم کرد پگاهی برایش به ارمغان بیاورم به اندازهی خوبی اش و آن زیبایش.
سعید مطوری
سلام عزیزم
چشمان ناچارم با تمام وجود قلم گاهتان خواهد بود.
گام نمی گذارید بر من؟
با سپیدی عاصی به روزم
با چشمان باز حضورتان
سلام من از اعضای ایران سانگ هستم خوشحال میشم به وبم سر بزنید اهنگ قدیمی میذارم و در پی افزایش تعداد اهنگها در ایران سانگ البوم جدید گروه اریان را میخوام اپلود کنم خیلی قشنگه
از گروه آریان بیییییییییییییییییییزاااااااااارم!!!
پیف!!
سلام
راستی چرا آپ نمیکنی شما که توی نوشتن خیلی بااستعدادین
سبز باشی نازنین
سلام
یه حس غریب تو نوشته هاته
دوست دارم با هم آشنا شویم
با سلام
من دفتر شعر خواب نقره ای شما را کمکی خواندم
http://shereno.com/show.php?op=showfile&id=699
و در موردش هم نظر دادم .
با تشکر هادی
نیلوفر جان من تو ۳۶۰ پیغامی ازت نداشتم .
آن قدر درد و تنهایی بر لذایذ غلبه کرد که انگار لذتی وجود ندارد
نمی دونم آیا این حرفا از ته دلته یا نه
ولی آخر گریم افتاد
تازه فهمیدم منظور مادرم را که می گفت بگذار مردم بفهمند چی تو دلته شاید یکی مثل خودت پیدا کردی که یا عاشق تر بود یا ... فکر کنم خودت بعدشا بدونی فقط بگم دیشب تا صبح نخوابیدم می گفتم ، بماند خودت میدونی چی می خواهم بگم
دیروز حافظ را باز کردم این اومد: هر که شد محرم دل در حرم یاربماند و ان که این کار ندانست در انکار بماند
اینها از ته ته ته ته ته دلمه...
گریه همیشه خوب نیست.همیشه هم بد نیست.ولی من باهاش خیلی رفیقم!
گریه
گریه منم گاهی با گریه ها دوستم گاهی قهر ولی این جور چیزا تو رفاقت پیش می آد مگه نه؟
راستی هر وقت خواستی بیایی ایران خبرم کن
:)
سلام نیلوفر خانوم.
خیلی وقت بود که به وباگتون سر نزده بودم. بذارید به حساب اینکه لایق نبودم
وای چقدر قشنگ تر از پیش شده. وباگت بی نظیره. هم از نظر ظاهری و هم محتواش. بهتون تبریک میگم. از اینکه به منم سر می زنی یه دنیا ممنون
یه بغل شکوفه ی لبخند با یه سبد عشق نذر مهربونی هاتون. به امید دیدار دوباره. یا علی
کاش میشد از شعر رفتن
شعری از بودن سرودن
کاش میشد از نوای دلت
قصری از ایمان کشیدن
نغمه هایت را سرودم
غیر ایمان چیزی ندیدم
باورم کن این جمله را
نیلوفری ، نیلوفرم
بقیه نظر در دفتر شعر خواب نقرهای هست .
لطف داری
دیدم نظرت رو .ممنونم
سلام نیلوفر خانوم ! ا از نوشته هاتون استفاده کردم
به من هم سر بزنید .ممنون میشم
بی تفاوت شده چشمات
با لبم قهره کلامت
تو خودم شکستن ِ من
مگه شیرینه به کامت
!
دیگه کامنت ما هم باید اول تایید بشه؟!!! هان؟
مرسی.
عالی است. امیدوارم همیشه از گمان و فکر و اندیشه بد به دور باشید. در ضمن موفق هم باشد . مرسی
سلام
ایشالا یه شوهر خوب که تو مایه ادبیات باشه گیرت بیاد تا همیشه لذت شعر گفتن را احساس کنید.
بخت آن نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
=))))) عجبببب !!!
با سلام خدمت نیلوفر جان... عالی هست و کارت ایول داره... اگر زحمتت نمیشه ایمیلی بزن بهم من واقعا به یک شاعر نیاز دارم و خواهشم ازت اینه که کمکم کنی بهم حتما ایمیل بزن ...
خواهش میکنم.......
با درود بر شما
خیلی برام جالب بود
من اولین باری هست که به وبلاگ شما میام و واقعا لذت بردم
بازم میام
خرد نگهدارتان
سلام
من سجاد هستم از کاشان. راستش طرز نوشتن شماخوشم اومد
و ناگفته نماند از وبلاگتون می خواستم اگه میشه منم شعرامو برات کامنت کنم اگه پسندید
بزنید می گی چرا خودت وب نمی زنی چون نه وقته شو دارم نه حوصله این کارو اگه قبول کنید
خوشحال میشم
قسمتی از یکی از شعرامو برا نمونه مینویسم تا نظر خودتونوبدید به:
sajjad_229dj@yahoo.com
روزی که می روم
در حسرت بی آهی
در عادت نادیده
همچو مردابی که ندارد نیلو فرش را
همچو خورشیدی بی فروغ
چون صدایی ناآشنا
می روم ای کاش نباشم
درآن لحظه در غل بند این دنیا ....
منتظر جوابتون هستم
باتشکر
سلام
وقتتان خوش باد. اگه حوصله داشته باشین من لحظه ای از وقتتان رو بگیرم. قبول؟ بعد هم میگم که چرا می خوام به حرفام گوش بدین. خوبه؟ما حدودا ۱۳ سال پیش ایران رو ترک گفتیم. من و خانوادم. افغانی هستیم. یعنی ۱۳ سال ایران رو ندیدم. تا یک سال پیش.پاکستان من تو قونسولگری ایرانی ها بودم. درس هم همونجا خوندم.به همین دلیل می تونم خوب ایرانی صحبت کنم.انگلیسی و اردو و پشتو هم که بد نیست.به همین دلیل تا اومدم افغانستان بعد از طالبان هفته اول تونستم با فرانسوی ها کار رو شروع کنم. می تونستم تو سفارت امریکا کار کنم ولی چون دیپلوم علوم تجربی از ایران داشتم .....
دوستای خارجیم الان خیلی زیادن. خیلی. ولی دیگه رابطه باهاشون ندارم. تو رادیو هم به صورت تفننی کار کردم. رادیو ی فردا.افغانی نه فردای بین المللی.
بیشتر عمرم را در حال کتاب خواندن گذروندم. و از این بابت خوشحالم.خیلی هم. تا که یک و نیم سال پیش زمزمه های تاسیس یک تلویزیون اسلامی به اسم تمدن شروع شد.رفتم و زود قبول شدم. برای قوم و خویش ها که از ایران امده بودند جای سوال بود. چون بیشتر خودشون رو مستحق میدیدند.قبول شدم.یکسال پیش آمدم ایران. تهران. صدا وسیما. برا آموزش و خیلی خوش گذشت. خصوصا که برابر شده بود با نمایشگاه کتاب. مصلی.
محل سکونتمون هم تهران پارس بود. هوتل شهر. روبرو به خیابان اتاق من.
دوباره امدیم کابل و کار شروع شد. خیلی سنگین.قبل از ایران تو گروه کودک بودم. صدا و سیما اموزش تصویربرداری رو دیدم. تو تمدن شدم مدیر تصویربرداری.با دستگاه روحیه ام سازگار نیست. براشون یه مستند ترجمه کردم و گفتند باید بری تامین برنامه. رفتم. ادیتور هم شدم.چون ادبیاتم بد نبود بعد از مدتی رفتم ویراستاری خبر. و الان هم عضو هیئت تحریر خبر هستم. و همچنین با دو تا برنامه روزانه. یکی ؛حرف چهارم؛ بررسی مطبوعات. دومی ؛ روزنامه؛ چیزی شبیه بیست و سی.از شش صبح تا ۱۲ شب کار می کنم. به قول بچه ها آچار فرانسه ی تمدن حسینیه.دوربین رو کولم می کنم و تا وقتی که خبر میره رو انتن همه ی کارا رو خودم انجام میدم.مثلا امروز برا تهیه ی خبر لورا بوش رفتم.خانم بوش هست. رفته بود بامیان. پنج ساعت نشستیم تا اینکه بالاخره اومد.با کرزی. تو دلم خندیدم. به حماقت همه ی انسانها.نزدیک به ۴۷ تا خبرنگار داخلی و خارجی امده بودند.نفر دوم بودم که از لورا پرسیدم چرا این موقع را برای سفر به افغانستان انتخاب کردی؟ جوابی داد. سنم هم دو ماه میشه که ۲۲ ساله شدم. و درمانده از این همه کار.دانشگاه نرفتم واین من رو میکشه. نمی تونم برم. تنها من کار می کنم. و خوشحالم میکنه که بقیه ی فامیل راحت هستند.می خواستم برم پاکستان .نذاشتن. بخاطر مسایل امنیتی. می گفتن چهرت رو انتن رفته. طالبان و آی اس آی و از اینها. نرفتم. و خسته تر از قبل دارم ادامه میدم. به همین دلیل تا یه گوش پیدا می کنم. شروع به درد دل می کنم.و چه زیاد عادت دارم که به همه اعتماد کنم.الان هم دارم به مرجان گوش میدم. همون که می خونه ؛ خونه خالی. خونه غمگین.
خونه سوت و کور بی تو و ...
مطلب نارا رو هم بینند ه ها برام فرستاده بودند که منجر شد به آنچه که شد.ممنون که به حرفام گوش دادید.امیدوارم بتونیم با هم سنگ صبورهای صادقی باشیم.مثل دریا.می دونی چرا نهنگ ها دسته جمعی خود کشی می کنند؟
بی بد باشین.
سلام بهت تبریک میگم قلم قشنگی داری
.............
........................
................................بهار هم رفت
...........................با استین کوتاه
..............به پنجره می ایی
...................نارا
..........................نارا
.......................................ناراحت نباش!
سلام
من مدتها پیش به وبلاگتون سر زدم
اما چرا هنوز آپش نکردین تو این مدت؟
خوبین سلامتین؟
امیدوارم دوباره این ورا ببینمتون
خیلی فضا دار و زیبا مینویسی.موفق باشی...
راستی لینک مربوط به حامی رو اگه میشه درست کنید..
tanx..
سلام مهربان
ممنون از حضور صمیمی ات
چشمان ناچار با عاشقانه ای جدید و دل گویه ای برای حسین پناهی عزیزو.. بروز شد
چشم به راه آمدنت هستم ، با چشمان باز ، با چشمان ناچار
منتظر نظراتت هستم
و همچنان دل گرمم از حضورت
کامنت شما وصدالبت جواب به آن
؛؛میدونی...اصلا مهم نیست که یه عکس از سایت من رو گذاشتی اینجا.عکس که جزو اموال من نبوده.ولی اینکه جمله هایی از نوشته های منو قاطی نوشته هات بکنی و صداش رو هم در نیاری اصلا درست نیست.نظر خودت چیه؟
می دانی؟...
...
نمی دانی...
نمی دانی که چه نفَسی می گیرد این همه فریاد، از این تن بی نفَس.نفرین بر فاصله،و بر لحظه های خاک خورده انتظار.نمی دانی که چه محال است،، با او، از او گفتن...
با احترام
!!
جواب
استاد عزیز
من از دلباختگان نوشته های شما هستم اگربه لینک (پشوتن)درخیزران مراجعه کنید میبینیددرآنجانوشته ی هرکسی شناسنامه داراست منجمله معرفی چند تا از نوشته های شما
میماند:
۱)نمیدانم کدام عکس موردنظرشماست ولی فکرکنم داشتن هزاران عکس وانتخاب یکی ازآنهابرای سیاپیسه ای ضرورت داشته ومجالی برای بیان مرجعش باقی بگذارد.میبینیدکه خودشما هم دربیان مرجع عکسهائی که انتخاب کرده ایدازهمین روش استفاده کرده اید.البته خوشحالم که آن را جزاموال خودندانسته ایدواین به من کمک میکندکه اگرچه لاشاخکی زده ایدولی متهم به سرقت(عکس)ازشمانشوم
دوست عزیز ودوست داشتنی وگرامی نارا!!!
اگریکباردیگربه پست (چیزی برای نگفتن)رجوع کنید میبینید آنچه را که شماادعای مالکیتش رادارید اگرچه به آن صورت که در ذهنم بوده نوشته ام ولی آن را جداازنوشته ی خود به صورت نقل قول بیان کرده ام واگردقت کنیداینکاردرموارد دیگری هم که نویسنده رانمیشناخته ام صورت گرفته است.
البته من برای اینکه بیشترازاین زوربه فشارشما نیاید!!!دراولین فرصت نام شمارا که دوست دارم به آنجا اضافه خواهم کرد
اما میماند یک باور ادبی:
امروزه سبک بیان متن درمتن اجازه ی استفاده حتی متنی ازیک نویسنده یا شاعری رادرمتن نویسنده یا شاعردیگرمیدهد به نوشته های نویسنده ی پست مدرن پل استررجوع کنید وبخصوص کتاب اوهام ایشان را بخوانید خواندنی.اگر آن راباور ندارید به بوف کور هدایت رجوع کنید رجوع کردنی ودرآنجا نسخه ی یک بیماری را از داروهای گیاهی خواهید دید که عینا نویسنده اش ابو علی سیناست پدر ادبیات نوین ایران هدایت بزرگ هیچگاه مرجع آن نسخه رابیان نکرد به باورهای ادبی هدایت در کتاب مستطاب آشنائی با صادق هدایت نوشته ی فرزانه هم رجوع کنید رجوع کردنی میتوانید باورهای تی اس الیوت را در عرصه ی آفرینش درنظرداشته باشید.امیدوارم این اندک سبب بخشایش ما شده باشد.
به هر حال شمااز چهارشنبه پنجم دیماه سال ۱۳۸۶به گنجیبنه ای نشسته اید واین حق شماست که اجازه ی استفاده از کلامی را ازآنچه شما نوشته ایدبه کسی ندهید!
به همین مناسبت لیستی از کلمات مشترک من وخودبگیرید تا همه را به نام نامی شمابه ثبت برسانیم تا تکلیف میدانی؟نمیدانی...برایت روشن شود
دوست عزیز نائی شمابرای من عزیزترازین حرفهائیدامیدوارم صاحبان خرمن های بزرگ دررواداری مشتی گندم را به بلدرچین های گرسنه روادارند.
اگرمیدانستم صاحب آن قلم سحر آمیزبه چنین بهانه ای قدم به چشمم میگذارد .تا به حال همه ی اموال شما را به سرقت برده بودم .نمیدانی!!!میدانی!!!ازوجودعزیز شما چنان بنائی ساخته ام که نردبام هزارپله ی حضوربه گردش نمیرسد!!!نمیدانم میدانی؟؟؟
باادب احترام ومحبت بیکران
دوست نازنین نارا!!!
؛...گراینگونه میخواهی آزارم دهی
بهرخرده نانی
عریانم کن
وبگذار درمیان برفها
باپرندگان گرسنه بمیرم...؛
جهت اسثخلاص شمااززوری که به فشارتان آمد ه آمدنی
آآآآآآآآن ن ن ن ن ن ن ن عکس رابرداشتم برداشتنی
بعلاوه درزیر آن نقل قول اضافه کردم آنچه راباید گردنم میشکست شکستنی واضافه میکردم اضافه کردنی
برای اثبات ارادت بیشتر اقدامات کنونی را کافی نمیدانم ندانستنی بنابراین آنچه را که خاطره ی سنگین این زوربه فشارآوردن رادرشماخواهدزدودزدودنی دراقدامات آتی به عرض آن بانوی گرام خواهم رساندرسانیدنی
راستی ناراچه میکند؟؟؟ازدست بعضی هاسربه بیابان نهاده نهادیدنی!!!؟؟؟
راستی درکلیدردولت آبادی دو نفرباهم روبرو میشوند(دودشمن)بعداز اینکه حرفشان درصلح به جائی نمیرسدیکی به آن دیگری میگوید پس آن (هفت تیر)باید یا روی کمر من باشد یا کمر تو!
آن دیگری میگوید (آن باید سر کمر آدمش باشد)
به انگاره ی من سخن هم باید از دهان آدمش درآید
سخن سعدی را دانا ونادان به کار میبرند
باید دید مشتری سخن کیست
از آخرین پستتان تا به امروز چند نفربرایتان کامنت گذاشته اند؟؟؟ کدام کامنت در رابطه با سخن شما بوده جقله نویسی ها را که منها کنی هیچ کس (به فتح کاف)
من شبها وشبها وشبها با تو نارا زیسته بودم زیستنی
ولی ایکاش نمیزیستم.دلم برایت میسوزد دوست خوب نارا!!
ساحت زنانه را به کرامت وگشاده دستی میشناختم شناختنی
اگر تو در سال هزار وسیصدوهشتاد وشش نارا را ترک کردی
به خیزران رجوع کن
لینک های
المکاکات فی الصدورالمجادلات
دقیقه نود
خورشید
پشوتن
ازاوراق زرنگارکتابها
فیروزه
را من هفتگی دایر میکنم بهتر است سرکی بکشیداگر کلمه ای چیزکی یافتید بگوئیدبلکم که کاری کنیم استخلاص از زور به فشارآمدن کاهش یابد واگر افاقه نکرد بگوئید تر تیب دیگری دهیم ترتیب دادنی
بدون افزودن(!!) به با احترام
با احترام ادب ومحبت بیکران
سلام
من از طریق ایران ترانه با شما اشنا شدم باید بگم واقعا وبسایت قشنگی داری.
یه سری هم به من بزن ضرر نداره.
باتشکر حسام
عشق از آن شماست
نازبانوی شعر
سلام
آنچه پیش آمده-برای شماهرچه باشدوهراندازه ساده وعادی تلقی شود-برای من یک اتفاق-یک اتفاق شگفت انگیز محسوب میشود.
به هرروی اگراصالت رویدادبرای شماهم به اندازه ی من جاذبه داشت درک واهمیت تاثیرشدید این اتفاق رادرمن برای شما آسان ترمیکرد-نمیخواهم ونمیتوانم دلهره-ذوق وشورونشاطی راکه ازوقوع این حادثه درزندگیم پیش آمده پنهان کنم-نمیخواهم ونمیتوانم شیرینی حاصل ازآن رابه دست تندبادبی رحم عبوروگذاشت وگذشت بسپارم.به همین خاطر ازشما فرصت دوسه روزه میخواهم تاشاید به ایجاد تعادل دربی بضاعتیهایم جوابی شایسته ی منزلت والای شما بنویسم-پیشاپیش گناه حاصل ازایجادهرنوع کدورتی رادرشما به خود نمی بخشم وپرداخت هر نوع تاوانی را وظیفه ی اخلاقی انسانی خود میدانم
باادب احترام ومحبت بیکران
نازبانو
باسلام مجدد
۱-در پست (چیزی برای نگفتن)موجوددرآرشیو خیزران
مورد نظر شما راابتدا با ذکرنام شما تغییر دادم وچون راضیم نکردآن رااز صورت قبلی به صورت فعلی کلا تغییر دادم
صورت قبلی
"...نمیدانی؟به آبرو.ی آینه شوگند که چه نفس میگیرد این همه فریاداز این تن بی نفس دلتنگم وقتی حضورت از خلوتم کوچ میکند تنها مه میشوم نفرین میکنم برفاصله وبرلحظه های خاک خورده ی انتظار باورمیکنی حتی درروزهای نحس این فصل های سرد پرازیاس کودک بازیگوش وبی صبراشتیاقم درکوچه هائی که توراازمن جدامیکند فاصله های لعنتی بلند راپای آبله بی کفش طی میکند..."
البته میبینید کلا این مطلب به شکا قبلیش در داخل علامت نقل قول قراردارد
صورت فعلی
نمیدانی؟به آبروی آینه سوگندکه،دلتنگم وقتی،حضورت ازخلوتم کوچ می کند،تنهاکه میشوم نفرین میکنم به ایام پرازحزنی که برگ برگ درختان باغ شادمانی مارابابادتندپریشانگردتب خزان زده به تاراج برد،باورمیکنی حتی درروزهای نحس ِاین فصلهای سرد ِپرازیاس کودک ِبازیگوش وبی صبرِاشتیاقم درکوچه هائیکه توراازمن جدامیکندفاصله های لعنتی بلندراپای آبله بی کفش طی میکند؟
خوب صورت فعلی را دیگر درداخل علامت نقل قول قرار ندادم البته در این تغییر اول نام شمارا نوشتم وبعد این تغییر کلی را ایجاد کردم
اگر مورد قبول شما نباشد حاضرم روزی یکبار با زبان وکلمات متفاوت آن را با همان معنی تغییر دهم .این کاررا میتوانم با چهار زبان آنقدرادامه دهم تابالاخره درحدناتوانائی های من مورد قبول آن بانوی بزرگوارقرارگیرد
۲-نازبانوی عزیز شعر
به بخش آرشیو لینک (پشوتن )موجوددرخیزران اگر رجوع کنید
یکی دوسه تا از(نارا)های شما با ذکرنامتان بدون هرگونه تغییری درکنارنام دیگرشاعران وشعرشان ارائه شده
به همین ترتیب اجازه بدهیدتا همه چیز را سرفرصت برایتان بنویسم
در کامنت بعدنحوه ی آشنائی خودم با نوشته های شما برایتان شرح میدهم
باادب احترام وحبت بیکران
سلام
می خواستم قبل از سفر شعری را که در کوچه گذاشتم تقدیم کنم امیدوارم دعای خیرتان در سفر همراه من باشد.
کودکان احساس(شعر قبل از سفر وفعلا آخرین شعر تا وقتی دیگر)
بگشاید پنجره های دلتانرا
بگذارید نسیم محبتم شاد کند آنرا
ونسیم محبت زنده میکند دلهای مرده را...
نمی گشایند با صدای من
آیا نمی شنوند صدایم را؟!!!
جلو رفته و نگاه می کنم به آنها
ونگاه متعجب آنها به من...
آه چه می بینم
در آغوششان کودکان احساس مرده اند!!!
و نگاه مشتاق کودکان مرده
به سینه ی مادرانشان
و تشنه لبانشان...
نخورده اند شیر محبت مادرانشان را...
چه سخت است دیدن آن کودکان
وسخت تر از آن
که نمی بینی زاری هیچ مادرانی را
برمرگ فرزندان خود...
آه...
چگونه باورشان کنم محبت را
که خود کشته اند
کودکان احساسشانرا...
وتو ای سهراب
کجایی که ببینی
دگر کودکان احساس بازی نمی کنند
ومدفونند در گورستانی از دلهای
بی احساس و افسرده..
وزیر کوهی از شک وتردید
در حسرت یک قطره
از...
شیر محبت مادران خود
مرده اند...
17/4/87
سعید مطوری (شمع شبستان)
از دفتر غمنامه
سلام دوستان عزیز
من مدتی به سفر خواهم رفت که از قبل برنامه ریزی کرده بودم
و امیدوارم موقعی که برمیگردم
همه در صفا و آرامش در کنار هم باشید.
این آرزوی من بوده وهست در دلم برای کوچه ی شعر وامیدوارم
که روزی در ایرانی زندگی کنم که همه درکنار هم با همه ی عقاید
با صلح و آرامش زندگی کنند،زیرا ایران خاک شخصی کسی نیست
وبه همه ی ایرانی ها تعلق دارد وامید که زبان گفتگوی هم را بدانیم
وعشق وصفا ،مشترک مابین دلها باشد.
اشکم تقدیم به خاک پای شما ودلم برای همه ی شما تنگ می شود.
شمع شبستان
نازبانوی شعر وترانه
سلام
امیدوارم همچنان تا پایان عرایضم همچنان فرصت بدهید تا جوانب مختلف کامنت طولانی شماراتا آنجا که میتوانم بسنجم
۱-قسمت زیادی ازکامنت شما به مشکلاتتان بادیگران مربوط میشود که من ترجیح میدهم دخالت درآنها نکنم ولی ازآنجا که شماراازدست آنهارنجیده خاطر میبینم ذکردوموردراضروری میدانم:
الف-زبان قلم هرکسی مثل خلق وخویش-صدایش-اثرانگشتانش وبویش دردنیا منحصربه فرداست بنابراین تصوربه سرقت بردن چنین چیزی که بارشته های محکم به حیات اهل قلم متصل است به این سادگی ها هم نیست.
إ-شما اگرمیخواهید چنین اتفاقاتی برایتان نیفتد قبل از انتشاررسمی کارهایتان آنهاراآنهم دروبلاگ درمعرض نمایش نگذارید واگرمیگذارید باید پیه چنین اتفاقاتی را به تن مبارک بمالید -این راهم باورنداشته باشید که باعملیاتی کردن امورفنی میتوانید ازوقوع چنین کارهائی جلوگیری کنید همین حالا راهی من بلدم که میتوانم عکی ژروانه ای راکه دارید علیرغم میل شما بردارم.(البته مطمئن باشیدمن اینکاررانمیکنم)به علاوه وبلاگهامخصوصا وبلاگهای غیر تخصصی وفاقد شناسنامه ی عریان محافل خصوصی هستند وبه همین حساب وبلاگ داران اجازه ی هرکاری رادرین محافل خصوصی به خود میدهند.البته من در ژی اثبات درستی یا نادرستی -خوب یا بد بودن این امورنیستم چه اصئلا خوب وبد ودرست ونادرست را معیارهای تابناکی برای تشخیص بی نهایت انسانها نمیدانم معیارمن بیشتر زشت وزیباست.
۲)این قسمت را با دقت بیشتری بخوانید چون مستقیما به من مربوط میشود:
ابتدا ناراهای شما بصورت دست نوشته به دست من رسید وآن موقع اصلا من نمیدانستم شما وبلاگ دارید .وقتی آنهارا با نام خودتان در پشوتن زدم کاری کردم که با شعرشعرای دیگرکردم همین فقط معرفی نام شاعر بعدا به وبلاگتان آنهم باز به طوراتفاقی رسیدم دیدم نوشته ها به زمان درازی به گذشته مربوط میشود.این بود که جزبرداشتن آآآآآن ن ن ن ن ن عکس گذاشتم وگذشتم.امیدوارم بفهمید
۳)اگر منظورتان ازتکه انداختن این است که من زبان مخصوصی دارم حدستان درست است ولی اگرفکرکرده اید قصد بی احترامی به شمارادارم دراشتباهید.من از تشابهاتی که آدمها به دارند عمق جانم گزیده میشود چون آدمهاتنها دربدی هایشان مشابهند من شیفته ی تفاوت آدمها هستم چون آدمها زیبائی هایشان درتفاوتهایشان نهفته است من شمارا دوست دارم چون مثل من نیستید شما موجودی هستید بهشتی ومن موجودی هستم از جهنم گریخته منتها گریخته از جهنمی که جهنمی نشده
۴)من درشگفتم که در سن کم چه کسی به شماخواندن بوف کوررا پیشنهاد کرده راستی به کامنت خودکه بعدازاین تائیدش میکنم رجوع کنید وبرایم بنویسید واقعا درآن سن بوف کورراخوانده اید؟؟؟
۵)نازنین بانوی گرامی نارای شمابانائی من اززمین تاآسمان فرق دارد اگرچه معتقدم یک نیازانسانی هرکدام ازمارا به سمت اوکشانده ولی خالق چنین مخاطبی نه من بوده ام ونه تو زودترازما حداقل درصدسال اخیرآندره ژیدآن را برای خود خلق کرده قدمت نائی برای من به دوران دبیرستانم برمیگردد چیزی درحدودده دوازده سال پیش .حساسیت شمارا به نارا میفهمم وبه شما حق میدهم هرناروائی را نسبت به آن نادیده نگیرید.
من نارائی را که شمادروبلاکتان معرفی کردید دوست ندارم من بیشترشمارادوست دارم ظاهرا نوشته بودید او میتواند هر کسی باشد.درصورتی که نائی من هرکسی نیست پاره پاره های روح منند واین ژاره ژاره های روح درصورتی به شما معرفی میشود که من از نشان دادن صفرهای دفترنقاشیم به شما خجالت نکشم واین امکان ندارد مگراینکه مرا بشناسید
۶)نازنین نازبانو چرا ساحت زنان بخشایشگر است اتفاقا کرامت وبخشایش خواص مقام والای زن است من یک مدافع حقوق بشر پاسدارحقوق زنان وکودکانم ونیک میدانم که در آینده کاراداره ی مدیریت های کلان کارزنان است نشانه هایش رادردنیا میبینید به همین دلیل است که به خاطر همه چیز ازشما عذرمیخواهم وامید بخشایش دارم
با ادب احترام ومحبت بیکران
1)
نازبانوی شعروگرامی دخت غزیب به غربت نشسته ی نیلوفری
سلام
هنوزهم نوشته ی بلندشماراروبرودارم ومیبینم مطالب دیگری هست که به آنها نپرداخته ام ازاینکه بردباری نشان میدهید وطبق قرار فرصت میدهیدتا به آنها بپردازم ممنونم
باری
۱)امیدوارم منظورم را حالا دیگردریافته باشید که قصدم از شناسنامه داربودن نوشته ی شما همان ذکرنام شما بوده
یعنی تنها چیزی که تاآنزمان ازشمادردست داشته ام.
۲)براساس باورهای نقدمدرن وحداقل باوربه تئوری(مرگ نویسنده که براساس آن میگویند اثرکه خلق شد نویسنده دورازجان شما میمیرد واثردرخواننده به حیات خودادامه میدهد) نوشته های شما هرچه هم خصوصی باشندنیازمندمخاطبندواتفاقا کسی که اندکی باروانشناسی دیالوگها آشنائی داشته -ای -ازسبک شناسی وزبانشناسی هم بوئی بره باشد درک تنهائی عمیق شما برایش دشوارنیست اشتباه نکنید نسبت این تنهائی نه تنها توهین آمیز نیست بلکه ازآنجا که رنگ ورخ هنری وتاحدودی هم فلسفی داردجزشایستگی های بی بدیل شماست منتها شما مخاطب متمدن پاستوریزه ی بافرهنگ میخواهیداگرچه درعرصه ی یک وبلاگ راه آن را نمیدانید.حداقلش این است که شما کمربندی ازآدمهای درست حسابی وشیفته ی آثارتان دراطراف خودداشته باشید که مرتبا با آنها درتعامل ودادوستد فکری باشید واین امر مستلزم آن است که روزانه یا هفتگی یا دوهفته یکبار وحد اکثر هرماه یکبار چیزکی را ببرید روی آنتن اگر آینده ای باشد چون خودرا مدیون هنر شما میدانم چون با نوشته های شما لحظات عزیزی راگذرانده ام کار آن کمربندرا
چه بخواهید چه نخواهید به عهده میگیرم .باقی باشماست.
3)
شما علت اساسی سرقت ونیمه سرقت ونقل قول از آثارخودرابدون هرگونه تردیدی به موفقیت خودنسبت بدهید باید دروگوهری باشدتا ذائقه ی دزدی را تحریک کند شما به سبک کارتان وزبان ویژه خود همه را محسورکرده ای.یعنی این رانمیدانی؟؟؟تونارای درون هرکسی رازنده کرده ای توفلسفه ی وجودی تنهائی رابانائی نویسی عریان کردی تنهائی درد عمومی وهمگانیست.فکرش را بکن باوجود این هم ستاره وسیاره مشتی بشر روی کره ی زمین ویلان وسرگردانند وخارج ازین زمین هیچ دوست ملموسی نیست
خوب روشن است این تنهائی وقتی به تنهائی حاصل از درد های اجتماعی اضافه شود تو همه را تنها میبینی خوب حالا نازبانوی ما می آید وبا نارا نویسی این درد عمومی را بیان میکند انتظارهم دارد بیایند وببینند ودست نزده برگردند؟؟؟نه بانو نمیشود.من نمیدانم تو با نارا به کجا خواهی رفت ولی امیدوارم دست کم او برایت بماند.وقتی در مقابل دله دزدی ها کسی بانوی نازی چون تورا نارانویس معرفی کندوتو هم به کارت ادامه بدهی قول میدهم برای همیشه بمانی.میگوئی چرا برای من کامنت نگذاشتی صرفنظر ازدلایلی که برایت نوشتم که اصلا نمیدانستم که وبلاگ داری.حالم هم از کامنت هائی که برایت میگذارند بهم میخورد.تو نارادزدی اذیتت میکند ومرا نارا نفهمی گفتم تازه من نارارا دوست ندارم من تورا صاحب آن کلمات وتعابیررادوست دارم.مدتهاست یادگرفته ام که ازبیان دوستت دارم به کسی که دوستش دارم خجالت نکشم.نوشته ای (من که تحفه نمینویسم)نه بانو تحفه مینویسی آن هم چه تحفه ای .
4)
با تو وناراکه هستم کلمات جاری میشود نمیتوانم بازشان دارم نمیتوانند بازم دارند.بانو ی عزیزوبزرگوار کارشما
سترک است امیدوارم دوران نوجوانیش را طی کند که درآن صورت بلوغ وکمالش هنوزباغی است
5)
دیگر بیش از این وقتت رانمیگیرم ممنون به خاطر اینکه به من فرصت دادی باتو باشم ممنون که به من تشرزدی به خاطر سیبی که از باغت دزدیدم ممنون که با کرامت وگشاده دستی ساحت مقدس زنانگیت مراممکن است ببخشی .درداستانهاست که خطاکاران شریف چشم خویش میبندند شمشیراز کمربرمیگیرند
درطشتی مینهند وروی دست میگیرندوبرهنه پا میشوند وبندی به گردن خویش میبندند وبندرا به دست غلام خویش میدهندتا اورا بکشد به نزد آن کس که یا باید باهمان تیغ گردنش زند ویا اورا ببخشاید.
اینک من ایستاده ام دربرابرت با چشمانی خونبار وبسته وپابرهنه وبا تیغم که بدستت میدهم میتوانی بزنی کسی راکه باگردنی افراخته ازجهنم گریخته وبارذالت وپستی به راه خطا نرفته به جرمی معترف که همه اش از آتش عشق به سخن خوش نازبانوشاعری ازسینه اش شعله برکشیده میتوانی به گناه ناکرده ببخشی
با ادب احترام اشتیاق وعشق بیکران
نازنین بانوی شعر وسخن
حال که چنین است تامن زنده ام شماخدابانوی(NYX)معبدی خواهید بود
که بنا به آئین سامورائی من پیوسته بی شائبه پرستش میشود.
وقتی مینوشتم که برایم روشن شودآنچه که برایم روشن نبوددست ودلم میلرزید.هراس داشتم که نکند پایان کارباشد وحالا از شوق وذوق تداوم یک دوستی باشکوه سرازپانمیشناسم.
شما میتوانیدروی سرسپردگی یک دوست بی ادعاولی بزرگ حساب کنید.این همه بزرگواری هم باید پشت نارانویسی باشد.شما چه بنویسید وچه ننویسیدهمچنان عزیزید.اگرچه ننوشتن شما سبب محرومیت من میشود بعلاوهBLACK LITERATUREهر جای دنیامشتری نداشته باشد در وطن جائی بس نیکوئی دارد.مگر نمیدانید به مردم شما چه میگذرد؟
باری من با بی بضاعتی خودبه عنوان یک از جهنم گریخته که عاشقانه هراهل بهشتی راچون شما دوست دار پست هفته ی آینده ی خیزران را به شما تقدیم میکنم .امیدوارم پیشاپیش هدیه ی ناقابل مرا بپذیرید
ممنونم به خاطر همه خوبی هائی که درحقم رواداشتی
سپاسگزارم به خاطراینکه به من منت گذاشته مرادوست خودمیدانید
با ادب احترام ومحبت بیکران
سلام
بسیار زیبا بود
salam man alaghah daram adraees weblog man dar weblog to navashteh beshah
"سرزمین غمگین"
http://wallpaper-ir.blogspot.com
[لبخند]
خانم محترم بانو نیلوفرسپید
سلام
دوتاازکامنت هائی راکه درادامه کامنت های قبلی جهت رفع سوتفاهمات موجودبرایت نوشته بودم وشماجوابشان رادرخیزران نوشته بودیداینجا نمیبینم وازآنجائیکه معتقدم آنچه نوشته میشودچون حامل جانی است که به پایش صرف شده وبه همین خاطربایدبماند-نماندنش مرالبه ی تیغ تیزیک دل دونیمی مبهوت کرده که آن رابرای شروع دوستی پیشنهادی شمامفیدنمیدانم!!!
بااین وجودهمچنانکه دریکی ازآنهاقرارکرده بودم که پست این هفته ی خیزران رابرای شروع دوستی پیشنهادی به شما تقدیم خواهم کرد -هم اکنون خوشحالم که به قولم وفاکرده ام.
خوشحالیم افزون میشودچنانچه باحضوردرخیزران بادریافت هدیه ی تقدیمی مراسرافرازفرمائیدسرفرازنمودنی
باادب احترام ومحبت بیکران
نیلوفر عزیز
سلام
اگرچه در خیزران کامنت شمارا جواب داده ام ولی وظیفه ی خوددانستم باد حضوردراینجا سپاسگزاری خودم را از حضورت درخیزران بیان کنم
آرزومند آرزو های شما
با ادب احترام ومحبت بیکران
تو خوده نمره ی بیستی
تو خوده نمره ی بیستی
تو خوده نمره ی بیستی
تو مثله هیچ کسی نیستی
کسی مثل تو ندیدم
توی قصه م نشنیدم
نه قدیما و نه حالا
هیشکی نیست اون قد بالا
کسی مثل تو بلد نیست
هم بخواد یک باشه هم 20
تو رکوردا رو شکستی
توی هر قلبی نشستی
تو خود نمره ی بیستی
تو خود نمره ی بیستی
تو خود نمره ی بیستی
تو مثل هیچ کسی نیستی
نه مثل هیچکسی نیستی
هیچ کسی مثل تو ماه نیست
مثل چشمات بی گناه نیست
هیچ کسی قده تو زیبا
نیست توی هیچ جای دنیا
رنگو از هر جا بیاری
رنگه چشماتو نداری
نقاشیت کرده خدامون
با مداد نورو بارون
رنگو از هر جا بیاری
رنگه چشماتو نداری
رنگو از هر جا بیاری
رنگه چشماتو نداری
تو خوده نمره ی بیستی
تو خوده نمره ی بیستی
تو خوده نمره ی بیستی
تو مثل هیچ کسی نیستی
نه مثله هیچ کسی نیستی
کسی مثله تو ندیدم
توی قصه م نشنیدم
نه قدیما و نه حالا
هیشکی نیست اون قد بالا
تو تولدی شروعی
رنگ اولین طلوعی
آبروی قصه هایی
خبر خوشی دعایی
تو خوده نمره ی بیستی
تو خوده نمره ی بیستی
تو خوده نمره ی بیستی
تو مثله هیچ کسی نیستی
تو خوده نمره ی بیستی
تو خوده نمره ی بیستی
تو خوده نمره ی بیستی
تو مثله هیچ کسی نیستی
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
.........
...................
........................بیادتان هستم
..................................تو و نارا
..........................منتظرتان می مانم همیشه.
سلام
من آپم
حتما سر بزن
نظر یادت نره
[لبخند][گل][چشمک]
سلام نیلوفر عزیز
خیلی زیبا و با احساس می نویسی.
این برگرفته از روح بلند و لطافت شاعرانه شماست.
و من دوست می دارم انسانهایی را که روحی بلند و دلی دریایی دارند.
دوست داشتی از اشعار ما هم بخوان.
دوستدار تو انوش(ساقی)