نیلوفر سپید

**اگر به هر نحوی قصد استفاده از نوشته های من رو دارین،لطفا اول به من اطلاع بدین.™ NEELOOFAR**

نیلوفر سپید

**اگر به هر نحوی قصد استفاده از نوشته های من رو دارین،لطفا اول به من اطلاع بدین.™ NEELOOFAR**

دیوار

هوا سرد است نارا! سردتر از دستهای من، که بی حاصل بر این دیوار ها پنجه رهایی می کشند.اینجا زمستان است نارا، و آنجا بهار.یادت می آید؟ که می گفتی شماره روزها از دستت بیرون شده؟ حالا من نارا، زیر سایه شوم این سقف که آسمان را از چشم می دزدد، شب و روز را گم می کنم.

هنوز هم مهتاب، کورسویی بیش نیست،و همان هم چشم را میزند.تاریکی می خواهم و دیگر هیچ...و تو را نارا...همین!باور کن دیوارهای روبرویم سردند، و بی پنجره.زندان هم می گویند روزنه ای دارد.اینجا حتی زندان نیست نارا، اینجا وجود ندارد!می خندی؟ به من؟ یا به این دیوارها که مرا حریصانه در آغوش می گیرند؟

دیوار...دیوار...چهار ضلع یک مربع نفرین شده، که زنجیروار به دور من می گردند...چهار سیاه پوش،دست در دست...مثل بازیهای کودکی ام...آنها می چرخند و من در میان ،درست در مرکز دایره تقدیر، چشمهایم را می بندم.آنها...دیوارها آواز می خوانند نارا، آوازهای آشنا. و من خیره با چشمان بسته نگاهشان می کنم، که چه تاریکند و چه سرد...

                                                                                دلم پنجره می خواهد! 

اینجا اگر پنجره ای هم باشد نارا، جای شیشه آینه دارد.کنار پنجره که میروی تنها خودت را می بینی.خودت درآینه...و آینه در قاب...قاب یعنی پنجره! اینجا شیشه های شفاف ممنوعند.مثل سیب،مثل نفس،مثل آرزو...

اینجا سرد است نارا، بار سفر را به کدام مقصد تاریک بسته ای؟ چتر فراموشت نشود!اینجا باران غبار می بارد، می گویند اگر بر تن بنشیند آدم را خانه خراب می کند نارا! میگویند نفس را سنگین می کند.آخر این چه سفری است؟ کاش همانجا ماندنی بودی.اینجا سرد است نارا.خاک اینجا از هماغوشی با زمستان دل نخواهد کند.اینجا پر از دیوار است...دیوارهایی که از پشت، همه عریانند و از روبرو همه سیاه.

هوا سرد است نارا!
و اینجا پر از دیوار
دیوارها خالی از پنجره،و پر از هیچ
نارا...به کجا بار سفر بسته ای؟


  

                             
           

 

خیانت

نه نارا! باز با نگاه با من سخن مگو،پافشاری مکن نارا،نمی توانم!

نارا مرا شکستند.من سپید بودم نارا....سرو بودم...مرا از ریشه سوزاندند.تو بهتر میدانی نارا، که گناه را که کرد. تو دیدی نارا،تو هم شکستی.تو طعم اشک را میدانی..پافشاری مکن نارا.

نارا دیگر گذشت.تمام شد.روزهای خورشید،شبهای ستاره،نفسهای عمیق...همه باران شدند نارا. و باریدند،؛ از چشمهامان.

دستها نارا...دستهای غریبه...دستهای خیانت...لحظه گناه...چشمهای حریص...و حریم نازک خاطره ها.پرده ها را دریدند نارا.دیوارها را هم.دیگر این خانه عریان است. نه پرده ای،نه دیواری، نه حصاری،همه را دزدیدند.

تو میدانی نارا.تو میدانی که مرا شکستند.همانها که وجدان برایشان تنها واژه ای قاب شده بر دیوار است.همانها که دزدیدند.که نامحرم بودند..همانها نارا.که لبخندشان سیاه بود.تو میدانی نارا...

کاغذها را محرم راز میدانستیم.چه خوش خیال! چه ساده! همین کاغذ ها نارا،همین ها بودند که سفره دل را پیش آنها باز کردند.
نارا از من مخواه که بگذرم.نخواه که ببخشم.این کینه در وجودم ریشه دوانده. باید در مرگ شرف،در عذای وجدان گریست.این دستها قاتل روح پرواز من بودند نارا.دریغ!

قفلها باز میشوند.دستها ورق میزنند.چشمها خیانت می کنند.واژه ها سیاه میشوند...یادت باشد نارا. دیگر هرگز به کاغذ ها هم اعتماد نکن.حتی اگر با دفترچه معصوم خاطراتت پیوند خورده باشند.


بوی خیانت می آید.خائن را خوب میشناسم...خوب میشناسی نارا...فریاد بزن که دریغ!



                                  







کاش

کاش بودی نارا.کاش شراره میزدی.کاش وجود می شدی...

چند روزی است نارا،که دستهایم عطر بهار نارنج می دهند.دیوارها ایستاده نگاهم میکنند.حال غریبی است نارا...حس میکنم در راهی!

دیگر بریده ام نارا.خسته ام.خسته از این آدم نماهی که یکشبه شعور را معامله می کنند.از این ها که به شرف ناداشته شان قسم می خورند.نارا خسته ام.پیشانیم سیاه شده.بر اندیشه ام پرده می کشند.چشمها در مشرق من غروب می کنند نارا، غمگین نمی شوی؟

گنجشکها برایم دانه سیب می آورند.کودکی پابرهنه می دود.به تو اما، نمی رسد نارا...به تو شعر هم نمی رسد.هیچکس به تو نخواهد رسید نارا.هیچ کس.قصه این رسیدن نارا،مثل یک نگاه است. نگاه به عقب.به بود.به تمام.به بازنگشتنی های خاک خورده...

بگذار بگویم نارا،که من هر صبح،به حرمت حضور خاطره ات شفاف می شوم،در مه آلودِ این ماهِ تمام...و گاه ناتمام.بگذار بگریم نارا،بر این همه برگ،از این همه درد،دراز روزگاری نیست که اشکهایم بهایی ندارند.


کاش بودی نارا...کاش وداعم را با پیله وجود به تماشا می آمدی...کاش بودی نارا...

حس میکنم در راهی!